رهــــــــــــــا
آموزشي، فرهنگي، هنري و سرگرمي

مسافر تاکسی آهسته روی شانه راننده زد و گفت همین بغل پیاده ميشم. راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد و نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس از جدول کنار خیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد.
سکوت سنگینی حکم فرما شد تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن. منو تا سر حد مرگ ترسوندی"
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی دونستم که یک ضربه کوچولو اين قدر تو رو می ترسونه"
راننده جواب داد: "واقعآ... راست میگی. تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده تاکسی دارم کار می کنم. آخه من 25 سال راننده ماشین بهشت زهرا بودم…!"




تاریخ: شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط صابر

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 144
بازدید کل : 21196
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

Alternative content